کتاب کارآگاه کنجوکو ۴
توضیحات تکمیلی
کتاب کارآگاه کنجوکو ۴جلد چهارم و آخر کارآگاه کنجوکو تقدیم کودکان و نوجوانان این مرز و بوم می گردد . از متن کتاب : خاله ابتدا دکمه ی روی دیوار را فشار داد . جعبه ای بزرگ از توی دیوار بیرون آمد . در جعبه را باز کرد . ده ها عینک با رنگ های مختلف و براق ، توی جعبه چیده شده بود . زیر هر کدام چیزی نوشته بود . خاله انگشتش را روی آن ها چرخاند . بر عینک صورتی با فریم گربه ای شکل نگه داشت و گفت : « پیدایش کردم . همین است .! » دکمه ی روی دسته ی عینک را روشن کرد . چراغ روی دسته ی عینک ، یک ، دو ، سه چشمک زد . نور صورتی رنگی تمام کارگاه را پوشاند . خاله ادامه داد : حالا با خیال راحت می توانیم نقشه بکشیم . حالا که خنثی کننده ی ردیاب روشن است آن ها نمی توانند ما را ببینند . عینک قبلی اش را برداشت . این عینک را روی چشمش گذاشت . گفت : به نظر شما چطور می توانیم آن ها را بکشانیم جایی که خودمان می خواهیم ؟ شهاب جواب داد : آخه چرا باید این خراب کارها را بکشانیم ؟ ستاره زیر چشمی نگاهش کرد . جواب داد : اگر نکشانیم چطور می توانیم عمارت و مجسمه و شعر کتاب هایمان را پس بگیریم ؟ ها ؟ شهاب جواب داد : من یکی که شعر کتاب خوانداری ام را نمی خواهم . برای خودشان باشد . ستاره با لب های به هم فشرده نگاهش کرد . خاله پرسید : مقبره ی سعدی را چه ؟ بوستان و گلستان ، آن ها را هم نمی خواهی ؟ شهاب سرش را پایین انداخت و گفت : چرا می خواهم ! اما اگر ما را بگیرند چه کار کنیم ؟ خاله با لبخند جواب داد : نگران نباش ! خاله کنجوکو نمی گذارد . ستاره گفت : فهمیدم خاله ! باید گولشان بزنیم . شررررق ….