صفحه اصلی

PDF رمان از ایران تا استرالیا پایان این وحشت بی انتها از محمدنصرابادی

📁 ... pdf (رمان،شعر،داستان) ⭐ امتیاز: 4.8 📅 بروزرسانی: جدید
باکس دانلود محصول

جهت دریافت فایل کامل، روی دکمه زیر کلیک کنید

مشاهده و دانلود فایل اصلی
ℹ️ برای مشاهده محصول و توضیحات به ادامه مطلب بروید.

توضیحات تکمیلی

PDF رمان از ایران تا استرالیا پایان این وحشت بی انتها از محمدنصرابادیPDF رمان از ایران تا استرالیا پایان این وحشت بی انتها از محمدنصرابادی داستان و خاطرات یک سفر پر از فراز و نشیب از ایران تا استرالیا رنج ها و سختی های مهاجرت انانی که این راه هزارتو را گذرانده اند میدانند که چه میگویم ... داستان واقعی خود را نوشتم شاید کسی میخواهد در این راه قدم بردارد و شاید خواندن این داستان ذهن اورا انقدر اماده کند که با رنج ها و سختی های ان بهترین راه را برگزیند و از این وحشت بی انتها بتواند برای خود با آرامشی دوچندان گذر کند نگاهی بـه تمام گذشته از بدو تا به امروز آه عمیقی را از درونم بیرون می­راند. به ظاهر آهی است اما گویای لحظه به لحظه زندگی­ام است.کتاب­های بسیاری خوانده­ام از جمله ماجرای رابینسون. شاید کسانی که عمری از هیجان و سفر دور بوده­اند ماجرای رابینسون را تنها یک افسانه بدانند. اما تنها ما که هفت کوه و دریا رو گذراندیده­ایم و به موطن جدیدی آمده­ایم می­دانیم که این داستان، داستان چندان غریبی هم نیست. چه بسا من خود یکی از نجات یافتگان کهنه قایقی بودم در اقیانوسی متلاطم و غربتی همیشه. از راکد بودن بیزار بودم. آرزو داشتم دنیا را از دید انسان­های دیگر نیز نگاه کنم. بماند که به­عنوان یک ایرانی از قوم آذری، عاشق سرزمینم هستم و خواهم بود. لیک دانستم که تمام بشریت هموطن من هستند و جایگاه جغرافیایی می­تواند در هم بشکند و دهکده­ای عاری از جنگ و دشمنی به انسان تقدیم کند. چه بسا اجداد پیشین من نیز در گذشته به ایران آمده­اند. این که می­گویند جهان در حال انبساط هست برای من این­گونه تعبیر می­شود صلح بشریت و تشکیل دهکده بزرگ جهانی عاری از هرگونه نژاد پرستی و قلمرو طلبی... روز شنبه صبح به پایگاه هوانیروز رفتم، دیدم برای همه در هر تخصص و سمتی که بودند آماده باش زدند و نفرات را به دسته­های ۱۰ نفره و ۵ نفره تقسیم کردند که مأموریت گروه ۱۰ نفره شناسایی افراد انقلابی بود و مأموریت گروه ۵ نفره که من هم جز این گروه بودم پاک کردن شعارهای نوشته شده که ما وظیفه داشتیم آنها را با رنگ اسپری بپوشانیم و در مقابل شعارهای خودمان را که جاوید شاه، بود می‌نوشتیم و شب­ها هم در مکان‌های مختلف نگهبانی می­دادیم. بعد از انقلاب نگران این بودیم که ما را شناسایی کرده باشند. یک ماه پایگاه نرفته و خانه ماندیم که حتی آذوقه را رفقا برایمان تهیه می‌کردند. بعد از یک ماه به من پیغام دادند که می­توانم با خیال راحت بروم سر خدمت، ولی خود من همیشه این نگرانی را داشتم که مبادا روزی به سراغم بیایند همینطور هم شد یک روز که تازه از پایگاه به خونه رسیده بودم چند نفر ریختند....

فایل 63785
دانلود