صفحه اصلی

PDF نسخه کامل رمان گلاریس از خورشید در ژانر عاشقانه و معمایی در ۱۴۵۱صفحه با لینک اصلی و عالی

📁 ... pdf (رمان،شعر،داستان) ⭐ امتیاز: 4.8 📅 بروزرسانی: جدید
باکس دانلود محصول

جهت دریافت فایل کامل، روی دکمه زیر کلیک کنید

مشاهده و دانلود فایل اصلی
ℹ️ برای مشاهده محصول و توضیحات به ادامه مطلب بروید.

توضیحات تکمیلی

PDF نسخه کامل رمان گلاریس از خورشید در ژانر عاشقانه و معمایی در ۱۴۵۱صفحه با لینک اصلی و عالیPDF نسخه کامل رمان گلاریس نویسنده خورشید با لینک مستقیم ژانر رمان: عاشقانه، معمایی تعداد صفحات: 1451 دانلود آسان رمان گلاریس با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری خلاصه رمان گلاریس گلاریس، دختری جوان و بی‌پناه، در تلاش بود تا با فروش گران‌ بهاترین گوهر وجودش، جان مادر بیمارش را نجات دهد. سرنوشت او را به من سپرده بودند، تا از دور مراقبش باشم، بی‌آنکه خودش بداند. وقتی از تصمیمش آگاه شدم، که می‌خواست شرافت خود را به حراج بگذارد، نتوانستم بی‌تفاوت بمانم. او را به خانه‌ام آوردم، تا از افتادنش به دام مردان فرصت‌طلب جلوگیری کنم و شاید راهی دیگر برای نجات مادرش بیابیم … قسمتی از رمان گلاریس گلاریس با خود فکر کرد که از دست رفتارهای ضد و نقیض او دیوانه خواهد شد! لقمه را از دستش گرفت و به آرامی جوید. -ساعت سه نصف شب بی اجازه اومدی خونه‌ی من، خودت رو روی مبل انداختی و تا صبح گریه کردی و کابوس دیدی. از جا بلند شد ظرف‌ها را روی سینک گذاشت و پشت سر گلاریس ایستاد. دستش را روی پشتی صندلی گذاشت و کمی به سمت او خم شد. -فکر می‌کنی من توی این موقعیت داغون ازت زهرچشم می‌گیرم؟ بهم گفتی کوچیکترین اشتباهی رو نمی‌پذیری‌‌. چشم‌هایش قرمز و گونه‌هایش بی‌رنگ شده بود. این دخترک امروز زیادی شکسته به نظر می‌رسید. -اینکه تو مواقع ناراحتی اینجا رو پناه خودت بدونی اشتباه نیست. با خود فکر کرد این مرد امروز زیادی متعجبش می‌کرد. -اگر لازم بود چیزی رو برام تعریف کنی؛ پس تعریف کن… اما اگر بهتر بود ساکت باشی؛ پس ساکت می‌مونیم‌. سرش را زیر انداخت و بدون حرف دیگری لقمه‌هایش را با بغضش فرو داد. تصویر برادرش از جلوی چشمانش کنار نمی‌رفت. اگر مرده باشد چی؟ کوروش از آشپزخانه خارج شد تا راحت باشد اما آرنجش را روی کانتر گذاشت و به آن تکیه زد و گلاریس پشت به او بدون آنکه بداند به کانتر تکیه زده اشک ریخت. -هیچی ارزش اینکه شب تا صبح گریه کنی رو نداره! حضورش را فراموش کرده بود… با صدایش از جا پرید و به سمتش چرخید. -شاید این یکی داشته باشه! بغضش را قورت داد و در ادامه گفت: چی میشه نری سراغ اون دوربینا؟ کوروش نیشخندی زد تکیه‌اش را از کانتر گرفت و به سمت او رفت. -اونو برای همین مواقع خریدم. حال ملیحه خوبه دختر… همین برات کافی نیست؟ از جا بلند شد. مربای هویج و عسل کمی فشارش را بالا برد و او را سر پا کرد. -حال خراب ملیحه به تنهایی برای شکستنم کافیه… اما انگاری حال خوبش برای سر پا موندنم کافی نیست؛ می‌دونی چی میگم؟ دستش را روی بازوی دختر گذاشت. تمام این سال‌هایی که از دور مراقب او بود هیچ وقت فکرش را هم نمی‌کرد روزی برسد که این دختر رو به رویش بایستد و از سختی زندگیش بگوید! شاید باید کمی بیشتر مراقب

فایل 69858
دانلود