صفحه اصلی

PDF نسخه کامل اگر فردایی باشد نویسنده اقلیما ژانر رمان: عاشقانه

📁 ... pdf (رمان،شعر،داستان) ⭐ امتیاز: 4.8 📅 بروزرسانی: جدید
باکس دانلود محصول

جهت دریافت فایل کامل، روی دکمه زیر کلیک کنید

مشاهده و دانلود فایل اصلی
ℹ️ برای مشاهده محصول و توضیحات به ادامه مطلب بروید.

توضیحات تکمیلی

PDF نسخه کامل اگر فردایی باشد نویسنده اقلیما ژانر رمان: عاشقانه PDF نسخه کامل ​​​​​​رمان اگر فردایی باشد نویسنده اقلیما ژانر رمان: عاشقانه تعداد صفحات: 587 دانلود آسان رمان با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری خلاصه رمان: رها، قربانی آزارهای شوهرخواهرش، سکوت را به عنوان سپر انتخاب می‌کند. او خود را مقصر می‌داند و ترس از نابودی خانواده، او را به تغییر محل زندگی وامی‌دارد. اما در این فرار، گرفتار عشقی یک‌طرفه می‌شود که آینه‌ای از تنهایی‌اش است. آیا رها می‌تواند زنجیرهای سکوت را بشکند، یا این بار در باتلاق احساسات خودش غرق خواهد شد؟ … قسمتی از رمان اگر فردایی باشد با خسته نباشید دماوندی جان گرفتم و کتاب و دفترم را در کیفم انداختم و خمیازه کشان از کلاس خارج شدم. میترا امروز را نیامده بود پوریا و ملیکا هم کلاس را پیچانده بودند. نگاهی به ساعت مچی‌ام انداختم و من هم به پیروی از آن‌ها تصمیم گرفتم دو کلاس بعدی‌ام را بپیچانم. از حیاط خلوت دانشگاه گذشتم و هنگامی که از کنار حراست رد می‌شدم ادای تلفنی حرف زدن را در آوردم و سریع رد شدم تا به کوتاهی مانتویم گیر ندهند. چند قدمی که دور شدم سرم را در گوشی کردم که با کشیده شدن گوشه‌ی مانتویم جیغ آرامی زدم. -ا… احسان. حریصانه و با غیض نگاهم می‌کرد. -از پریشب که بهت زنگ زدم هرکاری کردم دیگه خطتت زنگ نخورد چیکار کردی شمارت رو که حتی جواب گوشی فاطمه رو هم نمی‌دی؟ مانتویم را کشید و مرا به سمت ماشینش برد. به خودم آمدم و دستش را پس زدم. -چی می‌خوای اینجا؟ چقدر حیوونی تو؟ زن داری زنت حامله است! من خواهر زنتم. اخم‌هایش را در هم کشید و مجددا مرا به سمت ماشینش کشید. دهان باز کرد اما با صدای کسی ساکت شد. -مشکلی پیش اومده؟ به عقب چرخیدم، نگاه کیانی خیره‌ی مانتویی که در دست احسان بود شد. -نخیر آقای محترم بفرمایید به کارتون برسید. کیانی دو قدمی نزدیک آمد و نگاهش را به چشم‌هایم دوخت و این بار مرا مخاطب قرار داد: مشکلی پیش اومده؟ آب دهانم را قورت دادم و دستم را از دست احسان بیرون کشیدم. -من ماشین نیاوردم میشه لطفا من و تا یه جایی برسونید؟ سری تکان داد اشاره کرد که راه بیفتم. نگاهی به احسان کردم و قدمی به جلو برداشتم که سریع به سمتم آمد. کیانی جلویم ایستاد و سینه به سینه‌اش شد. قدش کمی از احسان بلند تر بود. احسان اول او را و بعد من را نگاه کرد و عصبی رو به من غريد: من الان میرم ولی تو آدرست رو بهم میدی. نگاهی به کیانی انداخت و پشت کرد و به سمت ماشینش رفت. کیانی به سمتم آمد و دست‌هایش را با فاصله از کمرم پشتم قرار داد و مرا به جلو هدایت کرد. -بفرمایید. به سمت تویوتا مشکی رنگی رفت و در جلو را برایم باز کرد. چند نفس عمیق کشیدم و آدرس را به او دادم …

فایل 70138
دانلود